قایقی خواهم ساخت...خواهم انداخت به آب دورخواهم شدازاین خاک غریب که درآن هیچ کس نیست که دربیشه ی عشق قهرمانان رابیدارکند...قایق ازتورتهی ودل ازآرزوی مروارید...همچنان خواهم راندنه به آبی دل خواههم بست نه به دریاپریانی که سرازآب به درمی آرندودرآن تابش تنهایی ماهیگیران میفشانندفسون برسرگیسوهاشان همچنان خواهم راند...پشت دریا شهریست که درآن پنجره ها روبه تجلی بازند بام هاجای کبوترهاییست که به فواره ی هوش بشری منگرند ........
پشت دریا شهریست........
سهراب سپهری